به نام خدایی که در این نزدیکی است
بارانــ نم نم ... می بارد
...ومن تکیه کرده ام به
دیوارهای کاهگلی کوچه باغ احساس
نم نم باران ...
وتنفس لحظه ها در هوای نمناک تازگی
وجست وخیز واژه ها ی سربه هوا
پای دیوار تا نیمه خیس خورده ....
نم نم باران
و آرزوهای یاسی رنگ
و خیال مه آلود پرواز
و باور شکوفه های پرتقالی
برای به بار نشستن
.
.
.
.
"باران بند آمده"
با این که ابرها هنوز خاکستری اند..
چه کسی
خاطره ی در بند بودن باران را
نوشته است ؟
رنگین کمان؟!
باران که بند می آید
فقط از بند این جا بودن
رسته است ... همین !
رهایی طعم شیرینی است
حتی در ذائقه ی باران
باران دیگر نمی بارد
تکیه گاه من ، دیواری ویران !
...خاکـــی ، زخمـــــی
هنـــــــوز ایستـــــــاده ام!
طفــــلک واژه ها زیر این آوار
نای نفس کشیدن ندارند
حتی در هوای اقـاقـی
طفلــــــک واژه ها
طفلک ......
پ.ن: ندارد !